بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پسمل قشنگ من و بابایی

بابا مرتضي

سلام قشنگم.من خاله آزاده هستم.مامان شبي ،اين روزها سرش شلوغه و از من خواسته تا به جاي اون،برات تو اين صفحه لالايي بگم.. جونم برات بگه خاله : " مادر بزرگ مامان شبي، عمه ء منه.. كه توي يكي از روزهاي پاييز ١٢ سال پيش،از بين ماها رفت.. من و مامانت، اونموقع تازه داشتيم جووني را تجربه ميكرديم ..روزهاي خيلي سخت و غم انگيزي بود خاله :( كمي بعد از اون روزهاي تلخ،محمد رضا به دنيا اومد..حضور شيرين يه بچه،هميشه حال و هواي آدم را خوش ميكنه و ميتونه فضاي خونه را پر از شادي كنه و محمدرضا براي ما،چنين نقشي داشت.. مثل كاري كه آنديا كوچولو داره بعد از رفتن پدرام عزيز، برامون انجام ميده.. همهء اينا رو براي اين گفتم كه : بعدها وقتي كه به لطف خدا بزرگ شدي و م...
29 شهريور 1392

دندون

مموشک من بلاخره دندونهای بالاییتم از تو لثه اومدن بیرونو 2 تا مروارید خوشگل به جمع مرواریدهای دهنت اضافه شد.....البته سر دراومدن ای یکیها یکم اذیت شدی.یه کوچولو تب کردی و شبها با گریه از خواب بیدار میشدی.اشتهات به غذا هم کلا از بین رفته بود و به سختی 2 تا قاشق غذا میخوردی. پس کلی مراقبشون باش تا کرم نخوردشوناااااااا..................................................................... هر چند که تو انقدر آقایی که شبها با من مسواک میزنی و از الان مراقب دندونات هستی.مسواکتو که میارم خودت دهنتو باز میکنی منم یه کوچولو روشون مسواک میزنم و بعدش میدم دست خودت تا باهاش دهنتو تمیز کنی(البته بیشتر میخوریش)آفرین آقا کوچولوی من.   اینم کیک ...
23 شهريور 1392

یه دوست جدید دیگه....

آقا بهراد پسر خاله مصی و عمو امیر(همکار بابایی) 2 شهریور توسط دکتر معینی مهربون به دنیا اومد و یه دوست جدید به دوستات اضافه شد....خداروشکر از وقتی شما به دنیا اومدی همه دوستها و فامیلامون هم نینی دار شدند و همسن زیاد داری و تنها نیستی تا  یذره که بزرگتر شدید بتونید کلی اتیش بسوزونید.   ما هم که پای ثابت ملاقات کننده های بیمارستان بهمن:   تولدت مبارک  کوچولوی خاله ...
22 شهريور 1392

باغ

جوجویی تو این یک هفته کلی باغ گردی کردیم و خوش گذرونیم یه روزشو با خانواده من به باغ عمو جواد(دوست آقا جون)رفتیم و یه روزشم با فامیلهای بابایی تو باغشون تو کرج گذروندیم....کلی بازی کردی خودتو واسه همه لوس کردی نون درست کردیم میوه از درخت کندیم و خوردیم و خلاصه تو ماه آخر تابستون کلی از طبیعت و هوای خوب استفاده کردیم.... راستی یه کوچولو بیقراری کردی و تب کردی اونم به خاطر دندوناته(انگاری خیلی اذیتت میکنند چون دور دهن و باسنت هم جوش زده و عرق سوز شده)   این نون من خودم برات درست کردم و اسمتو روش با خمیر گذاشتم ولی بعداز پخته شدت خیلی ظاهر قشنگی پیدا نکرد انگاری ابله مرغون گرفته بود       ...
22 شهريور 1392

پارلا كوچولو به دنيا اومد

جوجوي قشنگم امروز يه دوست جديد قدم به دنياي ما ادم گنده ها گذشت و از شكم مامانش اومد توي بغل مامانش .... دختر خاله سميرا بعداز سالها انتظاري كه مامان و باباش براي اومدنش كشيده بودند به دنيا اومد . پارلا خانم اين فرشته كوچولو و سفيدو نازامروز ١٢ مرداد ٩٢ ساعت ١٠/١٥ متولد شد و ما هم براي ملاقاتش به بيمارستان رفتيم شما هم ٢ تا از بادكنكاتو براش كادو بردي و كلي با كنجكاوي نگاش ميكردي و تختشو محكم گرفته بودي و ول نميكردي ..... معلومه كه احساس بزرگتري ميكردي و ميخواستي از الان مراقبش باشي پس مراقب دوست و خواهر كوچولوت باش قشنگم.     اینم از تولد 1 ماهگی پارلا کوچولو که خونه مامان جون برگذار شد(ایشالله 1000 ساله بشه خوشگل خاله) ...
12 شهريور 1392

تولد 9 ماهگی

جوجو کوچولوی مامان  9 ماهگیت مبارک..... این ماه چون بابا مرتضی حالش خوب نیست تصمیم گرفتم که یه ماهگرد کوچولو با حضور عمو و عمه هات خونه مامانجون بگیرم تا بابا مرتضی هم تو جشنمون باشه و یه یادگاری خوب باشه واسه هممون.واسه همین یه کیک خیلی خوشمزه خریدیم و خونه مامانجون جشن گرفتیم . تولدت مبارک عشقم.     راستی 2 تا دندون بالاییت هم دارند در میان.میگم چندروزه بیتابی میکنی و سرت داغه بگو داری یه مرحله دردناک دیگه رو میگذرونی جوجوی من. ...
10 شهريور 1392

خلاقیتهای 8 ماهگی

جوجه قشنگم توی 8 ماهگیت خیلی درگیر بودم و فرصت به روز کردن وبلاگتو نداشتم آخه تو این ما بابایی مرتضی بیمارستان بود و متاسفانه حالش اصلا خوب نیست و ما اکثرا خونه مامانجونیم.....البته 2 روزه که اومده خونه اما اصلا خوب نیست برای سلامتیش دعا کن آخه زجر کشیدنو تو صورتش میشه دید(هر چند که حتی نمیتونه داد بکشه یا حرف بزنه و از دردش بگه)   جوجو توی 8 ماهگیت میتونی لبه تخت بگیری و بلند شی و روی پاهات بایستی هرچند که هنوز رو پنجه وایمیستی و مامانجون نگران ایستادنته.....لبه تخت پارکتو میگیری انقدر تکونش میدی که هر آن ممکنه پرتش کنی زمین. ای ی ی ی گهگهداری که حواست نباشه یا بدنت لخت باشه و سرمای زمین اذیتت کنه 4 دست و پا میری....اما خیلی کم.ت...
9 شهريور 1392
1